خاطره ی تاسوعای 91
پسر عزیزم سلام. سه هفته ای میشه که ما خونه ی مامان فردوسیم.این مدت حسابی آتیش سوزوندی و شیطونی کردی. همین الان اومدی تو اتاق دایی وحید.اصلا نمیدونی که من دارم چیکار میکنم. دایی رفته خونه ی دوستش پیمان.تا روی آهنگ جدیدش با هم کار کنن.اومدی میگی من برم خونه ی پیمان. میگم برو،میگی از کجا برم؟ الانم که گفتی بابا امیرم منو بوس کنه.خیلی بهونه ی بابا امیرو میگیری.میگی بابا امیر بیاد دنبالمون بریم خونمون با بابا امیرم بازی کنم.با استابازیام (اسباب بازیات). عزیز دلم،میدونم که خیلی دلتنگی.ولی الان به کمک مامان فردوس نیاز دارم. خواهرت هنوز خییلی کوچولوه و برام سخته ازش نگهداری کنم.البته یکی دیگه از دلایلش اینه که تو هم هنوز...
نویسنده :
شکوفه،مامان مانی و پانی
19:14